انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس

ساخت وبلاگ
به وقت ۱۸اذر سال ۱۳۹۴به وقت ۱۸اذر ۱۳۹۵..به وقت ۱۸اذر ۱۳۹۶...به وقت ۱۸اذر ۱۳۹۷...به وقت ۱۸اذر ۱۳۹۸..به وقت ۱۸آذر ۱۳۹۹..به وقت ۱۸ آذر ۱۴۰۰به وقت ۱۸ آذر ۱۴۰۱.به وقت ۱۸ آذر ۱۴۰۲پارسال نا امیدی موج میزد و قدم ها برای رفتن و جدایی برداشته میشد ،امسال امیدواری موج میزنه و قدم ها برای وصال...پارسال لعنت فرستادم به دنیای مردونه اما امسال از دنیای مردونه ی مرد زندگیم خوشبختمهمینه زندگی..پر از بالا و پایین...سخت گیری و لجبازی و انتقام و نامردی و ..همه و همه نتیجه اش شد روان پزشک و قرص های اعصاب برای جفتمون..کاش هیج وقت یادمون نره چه سختی هایی که کشیدیم تا بشینیم سرسفره ی عقددیدار ماماناتلفنی حرف زدن تو و باباتلفنی حرف زدن باباهاو انتظار برای دیدار پدرها و در نهایت شب خواستگاری...از خدا میخوام سال بد روی تخت خواب خونه خودمون بنویسم امسال ۱۸ آذر‌ دیگه نرفتیم ستاری و از صبح ساعت۵ رو باهم تا شب سر نکردیم...بلکه باهم بیدارشدیم،خندیدیم و زندگی کردیم❤️زندگی رو باید با عشق نوش جان کرد انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1402 ساعت: 14:11

این روزها من و غزلناز به شدت توو فشاریم. فشارهایی که با مامان من شروع شدن و با صحبت کردن من با پدر غزل تشدید شدن. اول از همه خیلی خوشحالم که این روزها علیرغم این فشار به شدت بالا؛ تونستیم دوتایی مدیریت موضوع رو در دست بگیریم و با هم مجادله نکنیم. البته یه اتفاق قشنگ دوتایی هم رقم زدیم و اولین تجربه‌ی کار دونفرمون رو هم بانجام رسوندیم که اونم فروش ماشین غزلناز و خرید ماشین جدیدش بود. مطمئنم که خیلی مبارک خواهد بود.توو زندگی باید از اول یه چیزی رو بدونیم و اونم اینه هیچ‌وقت نمی‌شه رفتار و واکنش حتی نزدیک‌ترین آدم‌های زندگیتون رو پیش‌بینی کنید. دقیقا در همون لحظاتی که همه چی خیلی آروم به نظر می‌رسه؛ در زیر دریای آروم؛ امواج متلاطم دارن قد می‌کشن تا بیان بالا و بخورن روی ما. مهم اینه قوی باشیم و بتونیم شنا کنیم؛ تنگناها باعث نشن نفس‌مون بند بیاد و غرق بشیم. دقیقا جمله‌ی پدرم رو همش دارم مرور میکنم که دیشب بهم می‌گفت: "پسرم عشق همینه. عشق سختی داره، بالا و پائین داره. و یادت باشه اگر تونستی از خودت بگذری عاشقی و اگر به خودت فکر کردی فارغ"توو این روزها علیرغم تمام فشارهایی که بهمون وارد شد؛ خواب و خوراک رو ازمون گرفت و حتی باعث شد که نای حرف زدن باهم نداشته باشیم؛ ولی یک چیزی خیلی بهم حس خوبی داد و اونم اینه که ما بالاخره تونستیم یک تیم باشیم. تیمی که به همه انتقاد دارن؛ با هم حتی دعوا می‌کنن؛ ولی هدفشون در نهایت پیروزی تیمی هست که روی یک موضوع متمرکز شده. این مهم‌ترین دستاوردی هست که یک رابطه باید بتونه به همراه داشته باشه و جزو لاینفک تمامی روابط باید در نظر گرفته بشه. امیدوارم عشق‌ها همیشه با امید و انگیزه ادامه داشته باشن و حال همه‌ی عاشق‌ها در نهایت خوب و عالی باشه کنار هم Adb انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1402 ساعت: 9:06

دیروز مهم‌ترین اتفاق زندگیمون که سال‌ها براش زحمت کشیدیم به نتیجه رسید و طلسم تماس مامان من با مامان تو شکسته شد.تماس و قراری که سال‌ها براش زحمت کشیدیم و دیده نشد، چون نتیجه‌ی مورد نظر به دست نمیومد. قطع به یقین نمیشه به هیچ‌عنوان کسی رو مقصر دونست ولی خدا رو شکر میکنم که دیروز شمه‌ی کوچکی از آنچه برای دیگران تعریف می‌کردیم و باور نمی‌کردند رو به چشم خودشون دیدند.خودم حس خیلی خوبی دارم. چون حس میکنم یک وزنه‌ی سنگین از روی دوشم برداشته شده و اون چیزهایی که غزل همیشه ازم در حد ادعا و حرف دیده بود درحالیکه واقعا براش داشتم زحمت می‌کشیدم؛ به ثمر نشست.این روزها هنوز هم اینجا به شدت سوت و کوره. نمیدونم کی انرژی و حال خوب به رابطه‌مون برمیگرده؛ ولی امیدوارم اتفاقات خوب که شروع شده؛ حال خوب با خودش بیاره. امیدوارم حرف‌های منفی باعث نشن تا خستگی این راه طولانی به تنمون بمونه و ارزش این چیزی که بعد از تلاش طولانی به دست آوردیم، نادیده گرفته بشه.غزل جانم تو همیشه آرزوی من بودی، آرزوی من هستی و آرزوی من خواهی ماند. ارزش تو برای من به اندازه‌ی الماسی است که حتی وقتی به دستش میارم؛ هنوز هم براش مضطرب خواهم بود. چون باید محافظتش کنم؛ ارزشش رو بدونم؛ مراقب باشم تا با اشتباه خودم تیره و تاریکش نکنم و ارزش و منزلتش رو همیشه حفظ کنم. پس یادت باشه چیزی که همیشه بهت گفتم: "قدر ارزش تو همیشه برای من آرزوست" و این تنها چیزی هست که تونسته در تمام این سال‌ها عشق من رو نسبت به تو همونقدر تازه نگه داره. در حدی که در قرار کنسرتی که رفتیم بعد از 9 سال رابطه‌ی مشترک؛ حس کردی من دارم هنوز هم تلاش میکنم بقول خودت "مخت رو بزنم" و این یعنی عشق تو همیشه برای من تازه است.امیدوارم بتونم مرد شایسته‌ای برات باشم انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 1:21

اینجا میعادگاهی بود که همیشه مهم‌ترین اتفاقات تووش نوشته می‌شد.خیلی عجیب باید باشه که جایی که روزگاری اولین خبرها رو داخلش داشت؛ این ‌روزها شده جایی که من فقط بهش سر می‌زنم. بحث اولویت‌هاست و چیزهایی که یه روزی آرزو بودن؛ ولی خب الان که اتفاق افتادن به چشم نمیان. این روزها می‌گذره؛ ولی دردش به دل من خواهد موند. عزیزی که می‌گفت تو یک قدم بردار؛ ببین من صد قدم به سمتت می‌دوم. و این شد دویدن...کسی که بدونه چیزهایی برات مهمه و نخواد انجامشون بده؛ اصلا با کسی که تلاشی از خودش بروز میده برای انجامشون به شدت فرق میکنه. نوشتن اینجا شاید نهایتا 2-3 دقیقه وقت بگیره؛ ولی خب لابد چیزهای دیگه‌ای هستن که مهم باشن و این 2-3 دقیقه وقت رو نتونه آدم اختصاص بده.خیلی چیزها در مرور زمان مشخص شد. کی تا تهش موند؛ کی تا پای جان جنگید و کی چیکار کرد و نکرد. ولی مهم اینه وقت قضاوت؛ آدم‌ها این شهامت رو داشته باشن که بتونن کارهایی کردن و نکردن؛ کارهایی که میتونستن بکنن و نکردن و کارهایی که می‌تونستن نکنن ولی انجامش دادن رو بخاطر بیارن.این روزها خواهند گذشت. مثل تمامی روزهای دیگه‌ای که گذشتن.ایکاش قدردان کسانی که هستند باشیم؛ چه بسا روزی که نبودن؛ حسرت بخوریم. انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 1:21

همه چیز برام این روزا مرور میشه..نمایشگاه و اولین دیدار تاااا به امروز و روزهای عقد و عروسی و اشنایی خانواده ها..قدیم ترها نوشتن برام آسون بود،هرکلمه ای بهم میدادن می تونستم صفحه به صفحه بنویسم اما الان نوشتن برام سخت شده و تنها دلیلش اینه که گریه هام بند نمیاد....یه زمانی یادمه اینجا نوشته بودم تا مامانت زنگ نزنه من دیگه اینجا نخواهم نوشت ..مامان زنگ نزد و من اینجا نوشتم تاااا رسیدم به جایی که دیگه نمی تونستم بنویسم چون انگار که نوشتن از یادم رفته بود...خلاصه که ....مثل همیشه که بحث مون میشد بحث مون شد و این شد یه جرقه...حس کردم دیگه کم آوردم و هیچ راهی ندارم....تکست دادم به محمد«الان به مادرت زنگ میزنم» میدونم که باورش نمیشد، خودمم باورم نمیشد...اما به خودم اومدم و دیدم تلفن داره زنگ میخوره...بوق اول (پشیمون شدم)..بوق دوم(عجب غلطی کردم)..بوق سوم(کاش جواب نده) اما جواب داد... یه صدای مهربون...صدایی که متعلق به زن و مادری بود که کلاف زندگی من دستش بود و گره کور زده بود بهش و نمیذاشت جلو برهباهاش حرف زدم...خودمو معرفی کردم..گفتم بهت پناه آوردم...من دیگه راهی ندارم واسه یکی شدن با محمد...گفتم چرا نمیای جلو...گفتم چی این وسطه که نمیذاری وصلت سر بگیره...من گفتم و ایشون گفتن و جفتمون بغض کردیم ولی من زار زدم....بهم یه جمله گفت«برو»وقتی تلفن رو قطع کردم نفهممیدم اتوبان همت رو چه جوری میرفتم!زنگ زدم مامانم ..کفتم یه چیزی رو سینم سنگینی میکنه! شروع کرد به جنگیدن باهام ..گفتم غلط کردم که زنگ زدم خداحافظ...توو مسیر جیغ زدم..زار زدم... هق هق زدم...و با محمد بحثم شد...و اون شب همه چیز تموم شد بین ما...صبح از شدت سر درد نمی تونستم پاشم ...۶:۳۰ رفتم سمت شرکت و داشتم فکر میکردم چه جوری باید انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس...
ما را در سایت انگشتر الماس و كفشاي رنگي رنگيواس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thisage بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 1 آذر 1402 ساعت: 1:21